من فوق لیسانس ....! نه! ببخشید! این جوری نمیخوام خودم رو معرفی کنم. آخه اینجا که جلسهی مصاحبهی استخدامی نیست. همچنین تو مذاکره جهت اخذ یه پروژه اجرائی هم نیستیم. نه دوستان! این طوری نه! از اول شروع میکنیم. کات! دیدی! بدون نام خدا شروع کردم این طوری شد.
نور... رایانه... ذهن... حرکت!
به نام یگانه تدبیر کنندهی امور!
من محمد عبائی شوشتری هستم. یک عاشق! عاشق مدیریت استراتژیک! اصلاً نفهمیدم چی شد که عاشق شدم. ولی الان اگر یکی ازم سوال کنه تا حالا عاشق شدی؟ جوابش اینه: سه بار! اولیش وقتی بود که عاشق رشتم شدم. دومیش وقتی بود که عاشق مدیریت استراتژیک شدم. سومیش عاشق... شدم. آهان! این مسئله شخصی هست و یه رازه(التبه یه عشق نافرجام که هنوزم نتونستم با فرجامش کنار بیام، این رو گفتم که یه مقدار ملاحظه کنید و با روحیاتم کنار بیایید!).
اما عشق که همین طوری نمیشه! به قول بعضیها: "عاشق شدن راه با صفائی داره... غم و بی قراری داره" یا به قول شاعر:" در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی(پس تا الان معلوم شد، مجنونم هستم. پس، زیاد سر به سرم نگذارید!). البته بگم ها من قول شاعر رو بیشتر میپسندم. بله دوستان! من هم تو این راه خیلی سختی کشیدم. اولش مجبور شدم رشتهی تحصیلیم رو عوض کنم چون عشقم،مدیریت استراتژیک میخواست. تاکید کردم که یادتون نره داریم در مورد کدوم عشقم حرف میزنم. بعدش برای پیدا کردن مهارت بیست و یک ماه کار آموزی رایگان تو یه موسسهی خارجی وابسته به انجمن داوطلبان سازمان ملل متحد را گذروندم که انصافاً مفید بود. بعدش تو همون موسسه مدیر یه پروژه با همین موضوع شدم. بعدش رفتم تو یه شرکت کوچیک استراتژیهای توسعه و بازارشون رو کار کردم. بعدش به امید کسب تجربه رفتم تو یه شرکت بزرگتر، ولی متاسفانه اون شرکت دو روز بعد از شروع کار پروژه رو متوقف کرد و یک ماه بعدش هم من رو اصلاً گذاشت تو یه پست دیگه. هر چی هم گفتم من عاشق یه چیز دیگم ، گوششون بدهکار نبود. منم به خاطر عشقم ولشون کردم و اومدم بیرون. البته تو همون زمانهایی که داشتم نه میشنیدم به صورت کاملاً اتفاقی یه کار مرتبط و یه پروژه بهم پیشنهاد شد تو این زمینه که الان تو هر دوتاش مشغولم. در واقع الان به عشم رسیدم. ولی تو همین راه هم خیلی سختی وجود داره. بگذریم.
اما سوال بعدی:"چی شد که عاشق شدی(تاکید مجدد: منظور عشق به مدیریت استراتژیک هست)"؟ راستش رو بخوای نمیدونم دقیقاً، اما اصولاً من آدم کمال گرا و جاه طلبی هستم و فکر میکنم شاید مدیریت استراتژیک در حقیقت کار خدواند متعال است. تاثیر خدا تو این جهان از طریق مدیریت استراتژیک است. خداوند استراتژیهای این جهان را خلق کرده با اهداف متعالی کمال و از اون جایی که من هم کمل گرا هستم، دوست دارم تو این زمینه فعالیت کنم. اما این عشق، اهداف خرد دیگهای داره که تو توضیحات این وبلاگ بعضیهاش رو میبینید.
تا حالا چشمانداز، ماموریتها و ارزشهای من رو شناختید و کاملاً متوجه شدید من کی هستم. حالا که متوجه شدید که من کیم، لطفاً به حرفهام گوش بدین و مطالبم رو بخونید.